پارساپارسا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

پارسا دردونه مامان

دلنوشته ها

یادت هست مادر؟ یادت هست مادر؟ اسم قاشق را گذاشتی قطار، هواپیما، کشتی؛ تا یک لقمه بیشتر بخورم ، یادت هست؟ شدی خلبان، ملوان، لوکوموتیوران میگفتی بخور تا بزرگ بشی آقا شیره بشی... خانوم طلا بشی و من عادت کردم که هر چیزی را بدون اینکه دوست داشته باشم قورت بدهم حتی بغض های نترکیده ام را... روزت مبارک مادر عزیزم   کادوی روز پدر به سلامتی پسری که پولهای مچاله شدشو آروم گذاشت جلوی فروشنده و گفت : برای روز پدر یک کمربند می خوام فروشنده گفت : چه جنسی باشه پسر کوچولوگفت : فرقی نمیکنه فقط دردش کم باش...
26 خرداد 1392

پسرم با تو سخن میگویم...

پسرم با تو سخن می گویم: زندگی در نگهم گلزاریست و تو با قامت چون نیلوفر، شاخه ی پر گل این گلزاری من به چشمان تو یک خرمن گل می بینم گل عفت،گل صد رنگ امید گل فردای بزرگ، گل فردای سپید، چشم تو آینه ی روشن فردای من است، گل چو پژمرده شود جای ندارد در باغ کس نگیرد زگل مرده سراغ پسرم با تو سخن می گویم دیده بگشای و در اندیشه گل چینان باش همه گل چین گل امروزند همه هستی سوزند کس به فردای گل باغ نمی اندیشد آنکه  گرد همه گل ها به هوس می چرخد، بلبل عاشق نیست! بلکه گلچین سیه کرداریست، که سراسیمه دود د...
26 خرداد 1392

عشق واقعی

پسر بچه ای یک برگ کاغذ به مادرش داد.   مادر که در حال آشپزی بود،دستهایش را با حوله تمیز کرد و نوشته را با صدای بلند خواند. او نوشته بود:صورتحساب!!! کوتاه کردن چمن باغچه        5000 تومان مراقبت از برادر کوچکم      2000 تومان نمره ریاضی خوبی که گرفت 3000 تومان بیرون بردن زباله              1000 تومان جمع بدهی شما به من:       12000 تومان مادر نگاهی به چشمان منتظر پسر کرد،چند لحظه خاطراتش را مرور کردو سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب این را نو...
21 خرداد 1392

تولد یک وبلاگ...

  عزیزتر از جانم ... مامان برات بگه که خیلی وقت بود از طریق سایت تراشه های الماس میرفتم و خاطرات بچه های  کوچولو رو که ماماناشون براشون مینوشتن میخوندم و لذت میبردم و همیشه دوست داشتم من هم برای شما این کار رو انجام بدم ولی مامان جون اصلا فرصت نمیشد . تا اینکه با سایت نی نی وبلاگ آشنا شدم و آنجا هم دیدم مامانای زیادی همینکار رو دارن انجام میدن البته مامان جون من همه خاطراتت رو قبلا توی دفتر خاطرات برات می نوشتم ولی دوست داشتم که به این صورت هم ثبت بشه بالاخره تصمیم گرفتم و شروع کردم به ساختن یک وبلاگ برای شما هر چند که قسمتی از نوشته های وبلاگت کپی شده از دفترچه خاطراتت هست ولی خوب اینجوری خیلی بهتره و هر وقت که سراغ...
21 خرداد 1392

هدیه آسمانی

  داره بارون میاد،خوب که نگاه می کنم، . . . . هوا که ابری نیست...     فرشته ها هستن که دارن گریه میکنن... آخه یکی ازشون کم شده چون مهربونترین و قشنگترینشون رو خدا برای من فرستاده. نازدانه ام پارسا     ...
19 خرداد 1392

مادر

قطره دریاست اگر با دریاست........   مادر..... غربت چشمان تو شعر سکوتي خسته بود ساز لبهايت هميشه بوسه اي آهسته بود خويش را گم كردي و پيدا شدي در نام من ريختي از هرچه شيرين داشتي در کام من تلخها، غمها ، تمام رنجها مال تو بود ناز من _ پرادعا_ از خواستنها مي سرود باغ مينو را به زير پاي تو کم داده اند اينهمه از عشق من بر جان تو غم داده اند بي گمان حوري وشان را اين چنين ايثار نيست با فداکاريت کس را قدرت پيکار نيست تا براي مهر تو اندازه اي پيدا کنم ...
13 خرداد 1392

عارفانه

   دیشب قدم می زدیم با خدا کوچه پس کوچه های خواب را ماه را پشت سر می گذاشتیم تا روشن شدن چشم دنیا و فوت می کردیم تک تک ستارگان را تا تولد دوباره خورشید دیشب بی واسطه من بودم و او ودستی که گرفته بود وجودم را و بیرون می کشید مرا از دالان تاریکی تا دلم روشن و روشن تر شود دیشب می گفت و می شندیم و تا مزرعه ئ خورشید ، ذره ذره آب می شدم گلهای آفتاب گردان دورم حلقه می زدند دلم روشن و روشن و روشن تر می شد، و خدا بود که می خندید و تنهایم می گذاشت با روز و زنگ صدایش که بیدارم می کرد: امروز ر...
8 خرداد 1392

همه هستی من

        ابرم و آسمان من شده ای نه فقط جان،جهان من شده ای از میان تمام دورانها تو چرا همزمان من شده ای ؟ مثل مریم سکوت میکنم و مثل عیسی زبان من شده ای همه فرعون و گرگ پیشه شدند تو عصا و شبان من شده ای با تو دیگر کسی نمی خواهم همه دیگران من شده ای ؟       نازدانه ام بدان هیچ چیز برایم ارزشمندتر از حضور تو نیست !   ...
8 خرداد 1392

کودک و خدا

         کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و پرسید: " می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: " از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته ام او از تو نگه داری خواهد کرد." اما کود ک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه:     " اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند." خداوند لبخند زد: " فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را ا...
7 خرداد 1392

برای تو...

    "برای پسرکم مینویسم تا بداند چه احساس شیرینی را با وجودش تجربه کرده ام" دردونه من... پارسای کوچولوی من... بهشت فاصله ی پلک بالا و پایین است، وقتی که به تو نگاه می کنم ! قشنگترین خاطره ساز زندگیم "سلام" دوستت دارم همین! این نه قابل محاسبه است، نه قابل شمارش! حتی نمی توان میزانش را تخمین زد ! بی انتهاست تا وقتی هستم تا وقتی هستی.... هست به امتداد زندگی .... فرشته مهربانم اگر بخواهم یک روز عشقم را برایت در قالب یک جمله بیاورم،تمام جملات عاشقانه جلوی دیدگان مهربانت زانو خواهد زد. به من بگو...ارزش مهربانیهایت قدر چند هزار اقیانوس است ؟ چندین هزار، باران بوسه بایستی ب...
7 خرداد 1392